نمایشگاه فرانکفورت 7 - نویسنده : صلاح الدین احمد لواسانی

قصه هفتم : سفر یک روزبه پاریس

 

قرار بود  دوستم  مارسل جولیان  که یه  ناشر فرانسوی بود ، رو در نمایشگاه ملاقات کنم. اما بدلایلی او نتوانست به  فرانکفورت بیاد ..... ولی بشدت  اصرار  داشت  حتما" دراسرع وقت همدیگر  رو ملاقات کنیم ، با توجه  به برنامه های فشرده خودم  بعد از نمایشگاه  و قول همراهی مجید درمنچستر برای کمک به خرید تجهیزات و ماشین آلات  چاپ . تنها چاره ای که داشتم ، این  بود که غرفه را به مجید  بسپارم و یک سفره یک روزه به پاریس برم ....... بعد ازگفتگو با مجید و هماهنگیهای لازم ساعت نه صبح به طرف پاریس پرواز کردیم . ده بود  که هواپیما  در فرودگاه  اورلی به زمین  نشست  ........ به اتفاق علی پیاده شدیم وخودمون رو به خروجی رسوندیم ..... بعد از انجام  تشرفیات  از گیت خروجی  به سالن اصلی فرودگاه وارد  شده که  از دور  مارسل رو دیدم ، درحالیکه    دست  تکان می داد ،  بطرف ما می اومد .....  بعد ازخوشامد گویی  ، بسرعت ما را به سمت ماشینش راهنمایی کرد ............. خیلی زود  افتادیم  توی اتوبان **  آ صد وشیش  **  و بعد پیچید توی اتوبان ** آ هشتاد و شیش  **   و پنج دقیقه بعد  توی جاده کنارۀ رود دانوب به  سمت جنوب شرقی پاریس در  حرکت بودیم. خوشبختانه مسیرخلوتی بود و خیلی زود به منطقه لاواسور که  دفترش قرار داشت رسیدیم ............ تمام مسیرحدود یک ربع طی شد وما توی دفتر کارش روی مبل های راحتی لم داده و گپ می زدیم ....... مارسل  ضمن تشکر ازاینکه دعوتش روقبول کرده و به پاریس اومده بودیم تشکرکرد و گفت : من بسیارعلاقمند بودم که حتما" این ملاقات و گفتگو انجام بشه ، و الان خیلی خوشحالم  که شما اینجا هستین .

.......... من هم از این سفرابراز رضایت  کردم و گفتم؛ امیدوارم بتونیم به نتیجه ای مطلوب برای همکاری مشترک برسیم ........... بعد از تعارفات اولیه و  خیلی زود رفتیم سراصل مطلب ...............

مارسل گفت  :  من بسیار علاقمندم درزمینه ادبیات داستانی ایران وقصه هایی که در اشعار شاعران بزرگی مثل مولوی، سعدی، نظامی، عطار و .......  به شعر نقل شده فعالیت  مشترکی را داشته باشیم ...... من مایلم این داستانها به زبانی شیرین وساده برای بچه ها وهمچنین در قالبهای دارماتیک برای بزرگسالان آماده و به زبان فرانسه منتشرکنم.  و با توجه به آشنایی که با تو  دارم .......... فکر می کنم بتونیم با هم همکاری خوبی داشته باشیم .......

ضمن تشکر  از محبتی که به من داره ؛ گفتم :  این فکر بسیارخوبیست. و من خودم  بسیار به انجام این کار علاقمندم و معتقدم این داستانها  می توانند با مخاطبان خود درسراسرجهان و از جمله فرانسوی زبانان ارتباط خوبی برقرار کنند . اما ما برای انجام  این پروژه یا مشکلات بزرگی روبرو هستیم....... ازجمله پیدا کردن مترجمینی توانا که به ادبیات هر دو زبان اشراف کامل داشته باشند سپس ادامه  دادم : البته پروژه ای  به این بزرگی با یک یا دو مترجم به نتیجه  نخواهد  رسید و ما نیاز به به یک تیم ترجمه بزرگ  داریم  و ویراستارانی قوی که بتوانند حق مطالب را ادا کنند.

مارسل  ضمن  پذیرفتن وجود این معضل گفت : قطعا" برای هرمشکلی راه  حلی هم  وجود داره ، ما اگر ابتدا به این توافق  اصولی برسیم که این کار از نگاه هردوطرف بعنوان  یک کارمشترک  قابل اجراست. درمرحله بعد به بررسی مشکلات و راه حل ها خواهیم رسید .

دستم را  بعنوان اعلام آمادگی برای شروع این همکاری  بسمتش داراز کردم .......او نیز با لبخندی رضایت مندانه دست من را گرفت و فشرد .........علی در تمام طول مذاکره ساکت بود و بادقت به  گفتگو های ما گوش می کرد . در این زمان مارسل روبه  علی کرد و گفت : نظردوست جوان ما  دراین مورد چیه؟ مارسل به انگلیسی این سوال رو کرد ،  ولی علی به فرانسه پاسخ  داد و گفت : من  کار آموز هستم دراین زمینه و نظردقیقی نمی تونم بدم  ........

مارسل درحالیکه  توقع نداشت اوفرانسه بلد باشه ،  خوشحال گفت :  پس شما زبان ما را بلدید ؟

علی خیلی با وقار و جدی پاسخ داد : بله من دردانشگاه واحدهایی از زبان فرانسه را پاس کردم ......

البته خیلی قوی نیستم اما می تونم حرف بزنم وبفهمم .............

مارسل گفت : ولی حرف زدنت  نشون میده که  بیشتر از اینها  میدونی که میگی ..............  کجا درس می خونی ؟

علی پاسخ داد : دانشگاه برلین ، پس آلمان زندگی می کنی؟

علی پاسخ داد : ازشش سالگی به اتفاق خانواده مهاجرت کردیم به آلمان ......

مارسل که خیلی ازعلی خوشش اومده بود گفت : امیدوارم ازاین  به  بعد بیشتر ببینمت. خیلی خوشحال بودم ازاینکه علی کنارم  هست ...... اون درست مثل جوانی های حسن بود ...... قوی ، با ادب و دانا ........

جلسه با   تنظیم وامضای یک موافقتنامه به پایان رسید .که دراون توافق شده بود ما مقدمات تدوین  قصه هارو به زبان فارسی شروع کنیم .و مارسل هم قرار شد دنبال مترجمین خوب و قوی برای برگردان آن قصه ها به فرانسه باشه.

اون همچنین پیشنهاد کرد علی درقبال دستمزد قبول کنه که رابط مستمر باشه بین دوطرف ..... که با موافقات من و قبول خودش قرارداد مربوطه نیز بین مارسل و علی به امضا رسید ......

این سفر یه روزه با کلی نتایج ملموس وخوب به نیمه رسید . به پیشنهاد میهماندارمون برای خوردن نهار و گشت وگذار در پاریس به طرف مرکز شهر وخیابان زیبای شانزلیزه راه افتادیم .....  سه ، چهارساعتی تا شش بعد ازظهر که پروازداشتیم  وقت بود واین فرصتی برای رفع خستگی چند روز کارفشرده تلقی می شد  .....



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






موضوعات مرتبط: نمایشگاه فرانکفورت

تاريخ : شنبه 25 آبان 1398 | 20:28 | نویسنده : کاتب |
.: Weblog Themes By Bia2skin :.